کارگردانی برای تمام فصول | دربارۀ استیون اسپیلبرگ

"Five Came Back" World Premiere
استیون اسپیلبرگ، جزو معروف‌ترین کارگردان‌های تاریخ سینمای جهان است، که به سختی می‌توان از تمام آثار و جزئیات زندگی‌ هنری‌اش در چند خط نوشت. کارگردانی است که توانسته با آثارش، طیف گسترده‌ای از مخاطبان سینما را به سمت خود جذب نماید. در این مطلب، به بخش‌هایی از زندگی و آثار هنری استیون اسپیلبرگ می‌پردازیم.

زندگی‌نامه

استیون آلن اسپیلبرگ (Steven Allan Spielberg) در ۱۸ دسامبر ۱۹۴۶ در شهر سینسیناتی ایالت اوهایو آمریکا به‌دنیا آمد. مادر او صاحب یک رستوران و پیانیست و پدرش، آرنولد اسپیلبرگ یک مهندس برق بود. او از سال ۱۹۵۳ تا ۱۹۵۷، تحصیلات پایه و ابتدایی خود را در یک مدرسۀ عبری گذراند. در اوایل سال ۱۹۵۷ خانوادۀ او به آریزونا نقل مکان کردند. در دوازده سالگی نخستین فیلم خانوادگی خود را ساخت. در سال ۱۹۵۸ به‌عنوان یک پیشاهنگ فعالیت خود را آغاز و یک فیلم ۹ دقیقه‌ای ۸ میلی‌متری با نام آخرین تفنگ (The Last Gunfight-1958) را کارگردانی کرد. او به‌عنوان یک پیشاهنگ نشان داد که از شایستگی بالایی برخوردار است و به مقام پیشاهنگ عقاب دست پیدا کرد.

 اسپیلبرگ از دوران کودکی به فیلم‌سازی علاقمند بود. وی در سنین نوجوانی، یک فیلم ۴۰ دقیقه‌ای با عنوان فرار به ناکجا آباد (Escape to Nowhere-1962) را با کمک همکلاسی‌های مدرسه‌اش ساخت. این فیلم توانست جایزه برتر یکی از جشنواره‌های فیلم را به خود اختصاص دهد. اسپیلبرگ در دوران نوجوانی‌اش و پس از ورود به دبیرستان، حدود ۱۵ تا ۲۰ فیلم “ماجراجویی” ۸ میلی‌متری ساخت.

اسپیلبرگ زمانی که در شهر فونیکس ساکن بود، شنبه‌های هر هفته، به تماشای فیلم در سالن محلی تئاتر می‌نشست. از برخی آثاری که طبق گفته خودش، بر نگاه و دید او در سینما تاثیر گذاشته است می‌توان به فیلم‌های: پادشاه هیولاها (King of the Monsters-1956)، کاپیتان‌های شجاع (Captains Courageous-1937)، پینوکیو (Pinocchio-1940) و لورنس عربستان (Lawrence of Arabia-1962) که از آن به‌عنوانی فیلمی که او را متحول کرده است، نام‌برد. او در سال ۱۹۶۱ به‌مدت سه‌ سال در دبیرستان آرکادیا تحصیل کرد.

او در سال ۱۹۶۳ نخستین فیلم مستقل خود را نوشت و کارگردانی کرد. این فیلم که نور آتش (Firelight-1963) نام دارد، یک اثر در ژانر علمی-تخیلی به مدت ۱۴۰ دقیقه بود. بودجۀ این فیلم توسط پدرش تامین شد که بودجۀ آن کمتر از ۶۰۰ دلار بود.

در تابستان سال ۱۹۶۴ به‌عنوان دستیار رایگان در بخش تحریریۀ استودیو یونیورسال (Universal Studio) مشغول به‌کار شد. یک‌سال بعد،‌ پدر و مادر او از یکدیگر طلاق گرفتند و استیون برای ماندن در کنار پدرش به لس‌آنجلس نقل مکان کرد و مادر و سه خواهرش در ساراتوگا ماندند. او علاقمندی چندانی به تحصیل در دانشگاه نداشت، بلکه قصد داشت تا کارگردان شود. او برای مدرسۀ فیلم‌سازی دانشگاه کالیفرنیای جنوبی درخواست داد، اما به‌دلیل نمرات متوسطی که داشت رد شد. او سپس برای تحصیل در دانشگاه ایالتی کالیفرنیا درخواستی را ارائه داد و توانست در این مرکز ثبت‌نام کند.

در سال ۱۹۶۸ کمپانی یونیورسال این فرصت را به استیون اسپیلبرگ داد تا بتواند یک فیلم کوتاهی با نام امبلین  (Amblin-1968) را بنویسد و در ۲۶ دقیقه و با نوار ۳۵ میلی‌متری کارگردانی کند. سیدنی شینبرگ (Sidney Sheinberg)، نایب رئیس استودیو، تحت تأثیر این فیلم قرار گرفت و یک قرارداد کارگردانی هفت ساله را به استیون اسپیلبرگ پیشنهاد کرد. یک سال بعد، او دانشگاه را رها کرد تا بتواند کارگردانی تولیدات تلویزیونی برای یونیورسال را آغاز کند. استیون در این مسیر به جوان‌ترین کارگردان سینما تبدیل شد که با یک استودیوی بزرگ هالیوود، قرارداد برنامۀ بلند مدتی را امضا کرده بود. اسپیلبرگ در سال ۲۰۰۲ به شهر لانگ بیچ بازگشت تا مدرک لیسانس خود را در رشتۀ فیلم و رسانه های الکترونیک به پایان رساند.

ورود به سینما و تلویزیون

اولین فعالیت حرفه‌ای اسپیلبرگ به زمانی برمی‌گردد که برای کارگردانی آزمایشی یکی از قسمت‌های‌‌ آزمایشی سریال تلویزیونی گالری شب (Night Gallery-1961) نوشتۀ راد سرلینگ (Rod Serling) و با بازی جوآن کرافورد (Joan Crawford)، استخدام شد. کرافورد به‌عنوان بازیگر این مجموعه، از حضور یک فرد تازه‌کار برای کارگردانی این اثر احساس چندان خوبی نداشت. حضور و نوع همکاری اسپیلبرگ با گروه این سریال مورد استقبال قرار نگرفت و مجبور به مرخصی دریافت مرخصی از استودیو شد. با وجود بروز این مسائل،‌ کرافورد در مورد حضور و همکاری با اسپیلبرگ می‌گوید:

زمانی که کار را با استیون آغاز کردیم،‌ متوجه همه چیز شدم. برای من و احتمالا دیگر اعضای گروه روشن و واضح بود که یک نابغۀ جوان در کنار ما حضور دارد. در ابتدا تصور من این بود که تجربه در اولویت است، اما بعد به همۀ آن کارگردان‌های با تجربه‌ای فکر کردم که از خلاقیت و نوآوری‌های استیون برخوردار نبودند و فقط همان اجراهای قدیمی را تکرار می‌کردند. به این می‌گفتند “تجربه”. آن زمان اطلاع داشتم که استیون اسپیلبرگ آیندۀ درخشانی در پیش دارد. هالیوود همیشه استعدادها را نمی شناسد، اما استعداد استیون نیز نادیده گرفته نمی‌شد. من در دو یادداشت جداگانه برای او و راد سرلینگ نامه نوشتم. از اینکه او استیون را به عنوان کارگردان تایید کرده بود، بسیار سپاسگزار بودم. من به او گفتم که انتخاب درستی را برای کارگردانی داشته است.

در اوایل دهۀ ۱۹۷۰ اسپیلبرگ برای تامین منابع مالی لازم،‌ جهت ساخت فیلم‌های کم هزینۀ خود داشت، اما با درب بسته مواجه شد. او به نوشتن فیلم‌نامه با گروهی از نویسندگان مختلف روی آورد و پس از آن، به کارگردانی مجموعه‌های تلویزیونی پرداخت. از بین این مجموعه‌های تلویزیونی می‌توان به مارکوس ولبی (Marcus Welby)، کلمبو (Columbo) و اوون مارشال (Owen Marshall) اشاره کرد. کارگردانی مجموعه‌های تلویزیونی مطابق سلیقه اسپیلبرگ نبود، اما از این فرصت استفاده کرد تا تکنیک های کارگردانی خود را آزمایش کرده و تجربه‌های بیشتری در مورد فیلم‌سازی کسب کند. کارگردانی او نقدهای مثبتی را دریافت کرد و موجب شد تا تهیه‌کنندگان درآمد ثابتی را برای او در نظر بگیرند. استیون در این برهۀ زمانی او به لورل کانیون (Laurel Canyon) در لس آنجلس نقل مکان کرد.

استیون اسپیلبرگ توانایی‌های خود را یکی پس از دیگری نشان می‌داد. همین موضوع موجب شد تا استودیو یونیورسال با او قراردادی برای ساخت چهار فیلم تلویزیونی امضا کند. اولین فیلم، دوئل (Duel-1971) نام داشت که از داستان کوتاهی با همین نام، نوشتۀ ریچارد متسون Richard Matheson) اقتباس شده بود. داستان این فیلم دربارۀ یک راننده تانکر سنگین است که از مشکلات روحی و روانی بسیاری برخوردار است، که یک فروشنده را در اتوبان تعقیب می‌کند. مدیران اجرایی مسئول، که تحت تاثیر این فیلم قرار گرفته بودند، تصمیم گرفتند تا تبلیغات این اثر را در تلویزیون پخش کنند.

سال ۱۹۷۴ برای نخستین بار، فیلم‌تئاتری با نام “The Sugarland Express” که در مورد بازپس‌‌گیری یک فرزند توسط پدر و مادر واقعی‌اش، از پدر و مادر ناتنی‌اش بود، به ایفای نقش پرداخت. این فیلم که بر اساس یک داستان واقعی بود، اولین همکاری اسپیلبرگ با آهنگساز مطرح، جان ویلیامز بود. این فیلم در چهارصد سینمای ایالت متحدۀ آمریکا اکران شد و توانست بازخوردهای مثبتی را به‌همراه داشته باشد. هالیوود ریپورتر به مناسبت اکران این فیلم نوشت: “یک کارگردان بزرگ جدید در راه است”.

پیشرفت فیلم‌سازی

ریچارد دی. زانوک (Richard D. Zanuck) و دیوید براون (David Brown) ، تهیه‌کننده‌های اسپیلبرگ، فرصتی به او دادند تا بتواند محصول سینمایی جدیدی را با نام آرواره‌ها (Jaws-1975) کارگردانی کند. این فیلم،‌ در ژانر ترسناک-هیجان‌انگیز بود که فیلم‌نامۀ آن بر اساس رمانی به همین نام،‌ نوشتۀ پیتر بنچلی (Peter Benchley)، نگاشته شده بود. در این فیلم، یک کوسۀ سفید بزرگی به ساحل‌نشینان یک شهر تفریحی تابستانی حمله می‌کند، که باعث می‌شود رئیس پلیس منطقه، با کمک یک زیست‌شناس دریایی آن را شکار کند. فیلم‌برداری این اثر با چالش‌های بسیار زیادی همراه بوده است. این فیلم نیز با بازخورد و نقدهای مثبت فراوانی روبرو شد. فیلم آرواره‌ها، برندۀ سه جایزۀ اسکار در بخش‌های بهترین تدوین، بهترین موسیقی متن غیر اقتباسی و بهترین صدا شد. همچنین فروش این فیلم در گیشۀ سینماها، برخلاف تجربۀ قبلی اسپیلبرگ موفقیت آمیز بود و توانست به رقمی بیش از ۴۷۰ میلیون دلار در سراسر دنیا برسد.

پس از موفقیت فیلم آرواره‌ها،‌ اسپیلبرگ پیشنهاد ساخت قسمت دوم آن را رد کرد. او و ریچارد دریفوس (Richard Dreyfuss) همکاری جدیدی را برای ساخت فیلمی در مورد بشقاب پرنده‌ها آغاز کردند. فیلم برخورد نزدیک از نوع سوم (Close Encounters of the Third Kind-1977) اثر جدید اسپیلبرگ بود که برای ساخت آن از فیلم ۶۵میلی‌متری جهت داشتن کیفیت تصویر مطلوب و یک سیستم ضبط جدید استفاده کرد. این فیلم جزو معدود آثار اسپیلبرگ به‌شمار می‌رود که هم مسئولیت نویسندگی و هم کارگردانی را در آن بر عهده داشته است، توانست از محبوبیت بسیاری نزد مردم برخوردار شود. استیون اسپیلبرگ با این فیلم توانست برای نخستین بار نامزد بهترین کارگردانی جایزۀ اسکار شود.

نخستین تجربۀ ساخت فیلم کمدی

در سال ۱۹۷۹، فیلمی با نام ۱۹۴۱ را در ژانر کمدی-اکشن ساخت. این فیلم که از بودجۀ بسیار زیادی برخوردار بود، در مورد مردم کالیفرنیا است که پس از حملۀ پرل هاربر (Pearl Harbor) نگرانی و ترس از حملۀ متقابل ژاپن، زندگی‌شان را تحت تاثیر قرار داده بود. اسپیلبرگ پیش از این فیلم، هیچ تجربۀ کارگردانی در ژانر کمدی نداشت. او نتوانست با این فیلم نظر مثبت مخاطبان و منتقدان را به‌دست آورد. این فیلم به‌فروش ۹۲.۴ میلیارد دلار در سراسر جهان رسید اما نقدهای منفی بسیاری بر علیه آن نوشته شد. یک منتقد برای این فیلم نوشت:

۱۹۴۱ به سادگی توهین احمقانه‌ای علیه نژاد، جنس یا نسل خاصی نیست، بلکه جنگی علیه تمام بشریت ایجاد می‌کند.

در تجربۀ بعدی، اسپیلبرگ با خالق فیلم‌های جنگ ستارگان، جورج لوکاس (George Lucas) در ساخت اولین فیلم از سری فیلم‌های ایندیانا جونز (Indiana Jones) با نام مهاجمان کشتی گمشده (Raiders of the Lost Ark-1981) همکاری کرد. شخصیت اصلی این فیلم را هریسون فورد (Harrison Ford) بازی کرد. فورد اولین انتخاب اسپیلبرگ برای این نقش بود. فیلم‌برداری این فیلم در شمال آفریقا، بسیار دشوار بود، اما اسپیلبرگ گفت که این تجربه به او در هوش تجاری‌اش کمک کرده است. این فیلم از موفقیت خوبی در گیشه برخوردار شد و توانست نامزد ۵ جایزه از آکادمی سینمایی اسکار شود. استیون اسپیلبرگ برای این فیلم، دومین نامزدی بهترین کارگردانی و بهترین فیلم اسکار را دریافت کرد.

اسپیلبرگ در این قسمت از فعالیت هنری خود به عنوان کارگردان، به سراغ ساخت فیلمی با مضامین موجودات فرازمینی می‌رود. او فیلم ای.تی فرازمینی (E.T. the Extra-Terrestrial-1982) را که جزو شناخته‌ شده‌ترین آثار این ژانر در تاریخ سینمای جهان به‌شمار می‌رود را ساخت. این فیلم داستان پسری جوان به‌نام هنری توماس (Henry Thomas) را روایت می‌کند که با موجود بیگانه‌ای مواجه می‌شود که به‌طور تصادفی توسط همراهانش رها شده و تلاش می کند تا به خانۀ اصلی‌اش برگردد. ای.تی برای نخستین بار در جشنواره فیلم کن ۱۹۸۲ با واکنشی هیجان‌انگیز از سوی مخاطبان اکران شد. کاتلین کندی (Kathleen Kennedy) تهیه کننده این فیلم در مورد این اکران می‌گوید:

شما نمی‌توانستید پایان فیلم را بشنوید، زیرا مردم روی پاهای خود ایستاده بودند، پای می‌کوبیدند و فریاد می زدند. این یکی از شگفت انگیزترین تجربیات زندگی من بود.

این فیلم نامزد ۹ جایزه اسکار و برنده بهترین جلوه های صوتی، بهترین جلوه های ویژه و بهترین موسیقی از این آکادمی شد.

فیلم بعدی او، پیش‌درآمدی از فیلم مهاجمان کشتی گمشده، با نام ایندیانا جونز و معبد عذاب (Indiana Jones and the Temple of Doom-1984) بود. همکاری اسپیلبرگ با جورج لوکاس و هریسون فورد در این پروژه ادامه پیدا کرد. این اثر و فیلم گرملین‌ها (Gremlins) منجر به رتبه‌بندی (۱۳-) شد، زیرا برخی از مطالب فیلم برای افراد زیر ۱۳ سال مناسب نبود. این فیلم برندۀ جایزۀ اسکار بهترین جلوه های ویژه شد. در این پروژه بود که اسپیلبرگ با همسر آینده خود، کیت کپشاو (Kate Capshaw)، که در این فیلم نقش ویلی اسکات را بازی کرد، آشنا شد.

رابطۀ احساسی

اسپیلبرگ در سال ۱۹۶۷، هنگام برگزاری جلسات تست بازیگری فیلم برخورد نزدیک از نوع سوم، با بازیگری به‌نام امی ایروینگ (Amy Irving) آشنا شد. اسپیلبرگ پس از ملاقات با او، به جولیا فیلیپس تهیه کننده پروژه گفت:

دیشب با یک دل‌شکستۀ واقعی آشنا شدم.

آن‌ها در سال ۱۹۷۹ از یکدیگر جدا شدند. در سال ۱۹۸۴، آنها رابطه عاشقانه خود را احیا کردند و در نوامبر ۱۹۸۵ ازدواج کردند. پسر آنها، مکس، در ۱۳ ژوئن همان سال به دنیا آمد. در سال ۱۹۸۹، این زوج طلاق گرفتند. آنها موافقت کردند که در نزدیکی یکدیگر زندگی کنند تا حضانت پسرشان را تقسیم کنند. حل و فصل طلاق آنها، یکی از گرانترین طلاق‌ها در طول تاریخ است.

هنگام تولید فیلم ایندیانا جونز و معبد عذاب، با کیت کپشاو آشنا شد و در ۱۲ اکتبر ۱۹۹۱ ازدواج کردند.

اسپیلبرگ هفت فرزند دارد. جسیکا کپشاو (متولد ۹ اوت ۱۹۷۶)، مکس ساموئل اسپیلبرگ (متولد ۱۳ ژوئن ۱۹۸۵)، ساشا ربکا اسپیلبرگ (متولد ۱۴ مه ۱۹۹۰)، سویر اوری اسپیلبرگ (متولد ۱۰ مارس ۱۹۹۲)، دستری آلین اسپیلبرگ (متولد ۱ دسامبر ۱۹۹۶). او دو فرزند خوانده نیز دارد: تئو اسپیلبرگ (متولد ۲۱ اوت ۱۹۸۸) و میکایلا جورج (متولد ۲۸ فوریه ۱۹۹۶).

رویکرد سیاسی

اسپیلبرگ معمولا از طرفداران حزب دموکرات ایالات متحده به‌شمار می‌رود. او بیش از هشتصد هزار دلار به این حزب و نامردهای آن کمک کرده است. او دوست صمیمی بیل کلینتون رئیس جمهور سابق آمریکا بوده است و با وی برای جشن های هزارۀ ایالات متحده آمریکا همکاری داشته است.

دیگر دستاوردها

اسپیلبرگ یکی از چهره‌های برجستۀ عصر هالیوود جدید و یکی از موفق‌ترین کارگردانان سینما در طول  تاریخ است. در سال ۱۹۹۶، مجلۀ زندگی (Life)، اسپیلبرگ را به عنوان تاثیرگذارترین فرد در نسل خود معرفی کرد. در سال ۲۰۰۳، مجله پریمیر او را در رتبه اول در فهرست صد نفرۀ قدرتمندترین افراد سینما قرار داد. در سال ۲۰۰۵، مجله امپایر او را در فهرستی از بزرگترین کارگردانان سینما، در رتبه اول قرار داد. تخمین زده می‌شود که دارایی های خالص او از سال ۲۰۲۰، نزدیک به ۳.۷ میلیارد دلار باشد.

کار او توسط کارگردانان دیگری از جمله رابرت آلدریچ (Robert Aldrich)، اینگمار برگمان (Ingmar Bergman)، ورنر هرتزوگ (Werner Herzog)، استنلی کوبریک (Stanley Kubrick)، دیوید لین (David Lean)، سیدنی لومت (Sidney Lumet)، رومن پولانسکی،  تحسین شده است.

نوشته های مرتبط

Leave a comment