منتقد: جانت کتسولیس (نیویورک تایمز)
در این یادبود دلربا، کنث برانا کودکی خود را در ایرلند شمالی از طریق لنزهای احساسی به خاطر می آورد.
رمانتیسیسم در بلفاست حکمفرمایی میکند. بلفاست یادبود سینمایی کنث برانا از کودکیاش در ایرلند شمالی آشفته است. این فیلم با بهره از تصویربرداری پر زرق و برق و عمدتا سیاه و سفید و با نمایش درآوردن دوستی های دلگرم کننده در پس زمینه طبقه کارگریاش، حاشیه ها و دلها را یکسان نرم میکند. خانوادهای که به نمایش میگذارد، دارای مشکلات سلامتی، دل نگرانیهای مالی و یک توالت بیرونرو است، اما این یک محرومیت و نداری به سبک فیلمهای کن لوچ نیست؛ در این خیابانها، زمختی و فریبندگی با هم پرسه میزنند.
پس وقتی ما (با بازی کِترینا بالف) در راهرویش مینشیند و برای شام سیب زمینی پوست می کند، چیزی که توجه مارا جلب میکند نور نرم عصر است که روی پوست درخشان و فرهای موی مشکیاش میرقصد. وقتی پا (با بازی جِیمی دورنن)، با فک و شانه ستبرش، بعد از مدتی کار در انگلیس به سمت خانه قدم برمیدارد، دوربین او را به سان یک قهرمان بازگشته نمایش میدهد. البته، او اینگونه هست، حداقل برای پسر کوچکترش، بادی (با بازی جود هل شگفت انگیز)، یک پسربچه ۹ ساله دلشاد و باهوش و نسخهای داستانی از خود براناست.
بلفاست که عمدتا از چشم بادی دیده می شود، و در آگوست ۱۹۶۹ (پس از یک مونتاژ رنگارنگ و مختصر از شهر امروزی) آغاز میگردد، دربارۀ نابودی یک قصیده و چکامه است. تنها دقایقی پس از شروع فیلم، بارانی از کوکتل مولوتفها آن محلۀ آرام را، جایی که کاتولیک و پروتستان دوستانه با هم زندگی می کنند را به آتش میکشد. دوربینِ چرخان و لغزان، گیجی و وحشت بادی را القا می کند، با این حال، حتی وقتی سنگرها بنا می شوند و پسر زورگوی محل (با بازی کالین مورگن) تلاش میکند تا خانواده پروتستان بادی را به پویش تطهیر جامعه از ساکنین کاتولیکش بکشاند، فیلم از پاگیر شدن در نظامیگری خودداری میکند.
بلکه به جای آن، ما به تماشای توپبازی بادی با خویشاوندانش مینشینیم، به نگاه و فکرِ خیره اش به یک همکلاسی زیبارو؛ به استارترک و فیلم وسترن دیدنش؛ و به وقت گذراندناش با پدربزرگ و مادربزرگ دوستدارش (با بازی جودی دنچ و کیئرن هِندز). برانا با به تصویر آوردن تجربیاتش، صحنههای نوستالژیک و احساسی را با کمک بعضی از صمیمی ترین آهنگ های ون موریسن خلق می کند.
بازدیدهای خانوادگی از فیلمهایی مانند چیتی چیتی بنگ بنگ (۱۹۶۸) شگفتی و فانتزی را به زندگی بادی اضافه می کند و سرنخی از آینده کاری او میدهد. این فیلم ها به او اجازه فرار از مناقشه ای که درکش نمیکند می دهند، مناقشه ای که کارگردان هم از توضیح و روشنگریاش امتناع میکند. خرده هایی از اخبار تلویزیون در پس زمینه پخش میشود، اما مشکلات در حال رشدی که کشور را از هم خواهد پاشید داستانی نیست که برانا (که وقتی نه سالش بود خانواده اش به انگلیس تغییر مکان دادند) می خواهد تعریف کند.
بلفاست، در حالی که از یک جهت یک داستان به بلوغ رسیده عمیقا شخصی است، یک داستان جامعتر از تفکیک و تفرقه است، که در قدرتمندترین شکل خود می توان آن را در بازی درخشان و درندهی بالف دید. اصالتش ضربان قلب فیلمی که بُرندگیاش گاهی آزاردهنده است، و دید تلسکوپی اش خبری از زندگی فراتر از محلهی بادی نمی دهد را تثبیت می کند. یادبود برانا گرچه شاید ایدهآل سازی شده باشد، اما با بلفاست او یادداشت تشکری پر ذوق و دلگرم کننده نوشته، برای شهری که رویاهایش را در ذهنش جرقه زد و برای والدینی که فداکاری هایشان به تحقق آن رویاها کمک کردند.
منتشر شده در بلاگ فیلمنت.