کریستن استوارت در این دید شبحآمیز و مبتکرانه از پرنسس دایانا که برای سلامت روانیاش میجنگد، عالی است.
مارک کرمود، گاردین (۷ نوامبر ۲۰۲۱)
در سال ۲۰۱۳، الیور هیرشبیگل، فیلمساز معتبر آلمانی و کارگردان فیلم سقوط (Downfall)، زندگی طوفانی پرنسس ولز با دیانا را به یک فیلم فارس (farce) (نوعی از کمدی) تبدیل کرد، یک ملودرام سبک با حضور نائومی واتس، با سری کجشده و مویی پرحجم، که در حال بازخوانی متون سطحی و عامیانه از صفحات مجلۀ سلام! بود. در تضاد کامل، این فیلمِ پابلو لاراین، کارگردان شیلیایی، همراه با موفقیت سال ۲۰۱۶ او، جکی، پرتره ای جسورانه و تا حدودی مرموز از زنی که در جستجوی هویت خود است، ارائه می دهد. این فیلم “افسانهای از یک تراژدی واقعی” را تداعی می کند که با وجود تمام ابداعات دراماتیکاش، به طرز قابل توجهی با صداقت احساس میشود.
داستان اسپنسر (که همین نام، چالشی برای خاندان ویندزور به نظر میرسد) در طول سه روز زجرآور (از شب کریسمس تا باکسینگ دِی) در سندرینگم رخ میدهد و توسط کریستن استوارت، بهصورتی بینقص به تصویر کشیده شده است. این فیلم بین یک داستان ارواح، طنز اجتماعی و نقشگذاری روانی افسارگسیختهای میرقصد، اما در دل یک پیروزینامه، برای یک مادر باقی میماند.
روی تابلوی شومی در آشپزخانههای سندرینگم، که در شروع فیلم، مقادیر زیادی غذا به آنها تحویل داده میشود، نوشته شده است: “سر و صدا را به حداقل برسانید؛ آنها میتوانند صدای شما را بشنوند.” اینکه این غذا باید مانند تجهیزات نظامی تحویل داده شود، صرفاً بر حضور تسلیحاتی آن برای دایانا تأکید میکند. از ترازوهایی که میهمانان جشن را در داخل و خارج از سندرینگم وزن میکنند گرفته تا ضیافتهای کابوسآمیز، که در آن فیلمبردار (کلر میثن) با دقت زیادی ترس از نگاههای سلطنتی را به تصویر میکشد.
هر حرکتی که دایانا انجام میدهد، توسط مطبوعات که لنز هایشان شباهت بسیاری به میکروسکوپ دارد، نظارت میشود. اعمال او توسط خدمتکار هایی که پردههای اتاق دایانا را به هم میدوزند (تا گویی نوعی میراث خونآشامی را حفظ کنند) و توسط سرگرد اَلِستر گرگوری با بازی تیموتی اسپال، نظارت میشود. کسی که اکنون تماشا میکند تا “دیگران نبینند”.
لباس های دایانا برچسب “POW” دارند؛ آیا این مخفف شاهزاده خانم ولز است یا اسیر جنگی؟
دایانا به پسران عزیزش در این دنیای سنتی سرد، که در آن یک آغوش گرفتن زیر نور شمع، لحظهای نادر از گرما را ارائه می دهد می گوید: گذشته و حال یکسان هستند و در این خانه آینده ای وجود ندارد. جای تعجب نیست که دایانا مشتاق بازگشت به خانه، در پارک هاوس مجاور است، یک منظره از دوران کودکی که اکنون پشت سیم خاردار مُهر و موم شده و به طرز خوفناکی زیر نور مهتاب و مه، مانند ارتفاعات بادگیر پوشیده شده است. علیرغم اینکه به دایانا دستور دور ماندن دادهاند، از زنجیرهایش میلغزد و میگریزد تا آن منظرههای قدیمی را دوباره ببیند، این صحنه، داستان ارواح با مضمون مادرانه در فیلم دیگران بهکارگردانی آلخاندرو آمنابار را به یاد مخاطب میآورد. ردپایی از دافنه دو موریه نیز وجود دارد. در حالی که مرواریدها از گردن دایانا به پایین پلهها فرو میریزند و اقتباسهای گوتیکی از فیلم دختر عمویم ریچل را به یاد میآورند.
گاهی اوقات، فیلمنامۀ استیون نایت، خود را بالاتر از حد تصورات نشان میدهد، بهویژه در یک موتیف تکرارشونده دربارۀ قرقاولها، که پرندههایی “زیبا، اما نه زیاد باهوش” هستند که برای تیراندازی پرورش یافتهاند، یا داستان فرعی دربارۀ “برتیِ مترسک” که کت پدر دایانا را بر تن دارد. همچنین تصاویری از اَن بولن (Anne Boleyn) وجود دارد که سرش بریده شد، تا همسر سلطنتی او بتواند زن دیگری را جایگزین او کند. در میان جنون زندگی سلطنتی، حضور او به طرز عجیبی متناسب این فیلم به نظر میرسد. از تاثیرگذارترین نکات فیلم، تدوین صحنۀ هیجانانگیزی است که در آن، کریستین استوارت در فصلهای زندگی دایانا، باله میرقصد.
زیربنای همۀ اینها، یک موسیقی باشکوه از جانی گرینوود است که به طرز درخشانی درام را همراهی و تقویت میکند. از نقوش تند تم اصلی، با مادولاسیونهای ماژور و مینور مالیخولیاییاش، تا صداهای یک کوارتت زهی باروک، که به وحشت فرو میریزد.
در نقشهای فرعی، شان هریس در نقش دَرِن تنومند در آشپزخانه فوقالعاده است، او مشتاق خلق چیزی است که شاهزاده خانم واقعاً میخواهد. سَلی هاوکینز نیز در نقش مگی، خدمتکار مورد علاقۀ دایانا، یک لمس بسیار مورد نیاز از عشق را اضافه میکند و زندگی پر جنب و جوشی را به نقشی میبخشد که در دستان دیگر میتوانست با شکست همراه باشد، اما به هاوکینز، بالی برای پرواز میدهد.
منتشر شده در بلاگ فیلمنت.